کسی می خواند از آن بالا مزامیر زبورش را
هزار آیینه روشن کرد فانوس ظهورش را
مسیح از آسمان ناگاه پای جمعه روشن کرد
چراغ انتظار جادههای سوت و کورش را
«نُرید اَن نمن...» بوی بهار ذوالفقار اوست
تمام آسمان چشم است باران عبورش را
بقیع ناشناس او ، کلید باغ یاس او
بغل وا میکند آن ناگهان سنگ صبورش را
نسیم خانه زاد خیمه گاه حضرت موعود
بیاور دست کم عطر نفسهای ظهورش را
نظرات شما عزیزان: